✍بازگشت پیکر روحانی عارف سردار شهید حجتالاسلام محمد شیخ شعاعی به روایت دخترش زینب
✅قسمت نهم
🟠مگر نمی خواستی ببینی من کجا هستم؟
🔹تا اینکه یک شب خواب عجیب و قشنگی دیدم خواب دیدم من و مامان داریم با اتوبوس به یک سفر زیارتی میرویم.
🔸در میانه راه اتوبوس در یک جایی مثل یک کاروانسرای کاهگلی قدیمی نگه داشت.
🔹من از سر کنجکاوی رفتم ببینم اینجا چه جور جایی است.
🔸از این اتاق به آن اتاق رفتم تا رسیدم به آخرین اتاق آنجا دیدم روی دیوار تصاویری نصب شده.
🔹دقت که کردم دیدم یکی از آنها عکس باباست!
🔸در همان حالت بهت و تعجب حس کردم یک نفر دست راستم را گرفت!
🔹نفسم داشت بند میآمد نگاه کردم دیدم بابا ست.
🔸شوکه شدم دستش را روی بینیاش گذاشت و گفت: مگه نمیخواستی ببینی من کجا هستم پس بیا بریم...
🔹راه افتادیم به سمت در بیرونی وارد حیاطی شدیم که آخرش معلوم نبود.
🔸بابا مدام از من سئوال میپرسید:
🟢میدانستی ۷۲ تن در کنار امام حسین علیه السلام دفن شدند؟
🔹میدانستی با لباس رزمشان دفن شدند؟
⭕️می دانستی با دست و پای خونی دفن شدند؟
🔸حداقل سه بار این سئوالات را پرسید و من از اینکه جوابشان را نمیدانستم از بابا خجالت کشیدم.
🟢تا اینکه رسیدیم به یک ضریح که از گوشه ها یش فهمیدم ضریح امام حسین علیه السلام است.
🔹در یک حالت خاص من و بابا از بالای ضریح رفتیم داخل...
🔸دیدم یک عده آنجا داخل ضریح هستند همانطور که بابا گفتهبود خون آلود با لباسهایی شبیه لباس بازیگران سریال امام علی علیه السلام با زره و کلاه خود با دست و پای خونی...
💢ادامه دارد...
@shahidan_kerman