✍هدیه عالم غیب قسمت دوم طبق روایت صغری سلیمانی مادر شهید احمد سلیمانی... 🔹برادرم ملای ایل بود خوابم را که شنید به فکر فرو رفت پرسید حامله هستی سرم را پایین انداختم و نتوانستم چیزی بگویم گفت ان شاالله بچه ات پسر است راستی گفتی رنگ هدیه آن زن سرخ بود گفتم بله باز به فکر فرو رفت خواست چیزی بگوید اما ناگهان حرفش را خورد و ساکت شد. 🔸نگران شدم گفت نگران نباش صغری ان شاالله این بچه در خط امام حسین علیه السلام خواهد بود می دانستم این همه حرف‌های او نبود انگار چیز دیگری هم می‌دانست اما نمی‌خواست به من بگوید. 🔹پنج ماه بعد که ایل از ییلاق برگشته بود و ما در زمین‌های روستایی قنات ملک اتراق کرده بودیم هنگام آمدن آن مهره قیمتی رسید و فرزندم احمد به دنیا آمد حالا بخش اول آن خواب تعبیر شده بود و من در انتظار تعبیر بخش دوم بودم همان که برادرم نخواسته بود بگوید آن چه بود. 🔸هنگام سفر آخر احمد به جبهه به دلم برات شده بود که وقت تعبیر آن خواب رسیده خوابی که ۲۷ سال پیش دیده بودم احمد گفت مادر این وقت صبح چرا زحمت کشیده‌ای من که شب با شما خداحافظی کردم او را بوسیدم مرا حلال کن مادر چیزی نگفتم اما همین که چند قدمی برداشت دلم آرام نگرفت. 🔹آخر من برای کار دیگری آمده بودم تمام شب را به همین فکر کرده بودم اگر این کار را نمی‌کردم تا زنده بودم حسرت بر دلم می‌ماند گفتم احمد یواش‌تر. 🔸احمد ایستاد گفتم سرت را بالا بگیر می‌خواهم زیر گلویت را ببوسم زیر گلویش را بوسیدم احمد رفت و به شهادت رسید و نیمه دیگر خوابی که دیده بودم تعبیر شد. @shahidan_kerman