✍با خود گفتم لابد آبلیمو دوست ندارد نذر معلم شهید برای حضور در جبهه شهید سیدرضا مهدوی قسمت اول طبق روایت آقای محمد عرب نژاد دوست و همرزم شهید...
🔹در منطقه دلیجان مستقر بودیم هوا بسیار گرم بود یک روز بعد از نماز ظهر در چادر نشسته بودم که متوجه شدم یکنفر از درِ دژبانی وارد شد و به سمت چادر ما حرکت کرد فاصله چادر تا دژبانی زیاد بود شدت حرارتی که از زمین به سمت آسمان بلند بود به حدی زیاد بود که هر چه نگاه کردم او را نشناختم با خودم گفتم خدایا الان همه در چادرها در حال استراحت هستند هوا اینقدر گرم است که کسی جرأت بیرون رفتن از چادرها را ندارد این بنده خدا کیست که این موقع روز توی این گرما به سمت چادر ما می آید.
🔸به چندقدمی چادر که رسید شناختمش به استقبالش رفتم و او را به چادر آوردم به چهره اش خیره شدم لبهایش از فرط تشنگی و عطش شکافته بودند و به رنگ سفید در آمده بودند با عجله پارچ آبی برداشتم و چندتکه یخ داخلش انداختم و شرب آبلیمو درست کردم هر چه تعارف کردم نخورد با خودم گفتم لابد آبلیمو دوست ندارد.
🔹یک لیوان آب سرد آوردم و جلویش گذاشتم هر چه صبر کردم به آب هم لب نزد گفتم سید چرا نمی خوری تو که از فرط تشنگی داری جان می دهی
تنها به یک جمله بسنده کرد و گفت میل ندارم.
🔸وقتی با اصرار من روبرو شد گفت خودت می دانی که من فرهنگی هستم گاهی برای اجازه گرفتن از آموزش و پرورش به منظور آمدن به جبهه مشکل دارم مرخصی می گیرم و به صورت بسیجی می آیم.
#شهید_سیدرضا_مهدوی@shahidan_kerman