سردار شهید عبدالمهدی مغفوری یک عارف تمام بود.
او نمازهایی میخواند که من ساعتها متحیّر میماندم.
در سجدهها و قنوتش دعای کمیل میخواند و دائمالوضو بود.
در یک عملیات، شیمیایی شده و دو دستش پر از آبله و زخم بود.
وقتی با پماد، زخمها را چرب میکرد دوباره برای هر وضو با آب و صابون چنان روی زخم میکشید که من وقتی سئوال میکردم:دستان شما درد ندارد؟! در پاسخ میگفت: هیچ دردی احساس نمیکنم.
او در یک عالمی بود که درد زخمهای دستانش را هم متوجه نمیشد.
آخرین باری که برادرم به جبهه میرفت عبدالمهدی به من گفت: تا می توانی برادرت را ببین او از این سفر دیگر برنمیگردد و شهید میشود همین طور هم شد.
روای همسر شهید
@shahidan_kerman