🍃🌹 #خاطرات_شهـــــدا 💠 پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد. 🔹آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف‌ سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند. 🔹پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را می‌فهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را می‌بریدند سر او را نیز از تنش جدا می‌کردند. 🔹پدرم فرمانده یکی از گروهان‌های «گردان ادوات» «تیپ 2 قائم آل محمد (ص)» سمنان بود و روزی که خبر تولدم را می‌شنود خیلی خوشحال می‌شود و چون شیرینی پیدا نمی‌کند، به جای شیرینی، خرما پخش می‌کند. 🔹قبل از این که برای دیدن من به مرخصی بیاید، به خط مقدم می‌رود تا وظایف خود را قبل از مرخصی انجام بدهد که ناگهان نیروهای دشمن بعثی حمله می‌کنند و دست و پای پدرم در حین درگیری بر اثر اصابت گلوله خمپاره قطع شده و شهید می‌شود. راوی 👈 محمد مجیدزاده #شهید_محمد_تقی_مجیدزاده🌺 《ســــالــــروزشهــــادتــــ》 🍃🌹↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖