【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
#4 اونقدرے تخص و نترس شدھ بودم ڪھ یادمھ با ࢪفقام تو مدرسھ مدیرمونو رام ڪردھ بودیم . اون طورے بھمون ا
#5 تو مدرسمون یه‌ دختر بھ شدت مذهبے بود . ⁴ سال همڪلاسے من بود و همچنانم هست. از وقتے ڪھ این وارد مدرسمون شد چون مذهبے بود من حس تنفر داشتم نسبت بھش . خیلے ازش بدم میومد از رفتاراش از حرفاش از حجابش از همھ چیش 🥀 اونم از من خیلے بدش میومد . دوتاموݩ از هم نفرت داشتیم. معجزھ شھید ڪھ میگن یعنے این . اگر خدا عنایت ڪنھ شھید هم میتونھ معجزھ ڪنھ🙃💚 حالا خوب گوش ڪن 🖐🏻 ما ⁴ سال همو میشناختیم همڪلاسے بودیم یڪ بار هم نشدھ بود ڪھ بخوایم ما دوتا با هم تنها صحبت ڪنیم یا اصلا بھ هم نزدیڪ شیم . ☹️ از اوݩ قضیھ و اوݩ آبروریزے ڪھ پیش اومدھ بود خیلے ناراحت بودم . یھ روز تو حیاط مدرسھ نشستھ بودم . تو فڪر اون اتفاقات . اصلا تو حال و هواے دیگھ ‌اے بودم . یھو دیدم همین دخترھ اومد ڪنارم نشست . بےاعتنا نشستم میفھمیدم از اینڪھ ڪنارمھ حس خوبے ندارھ ولے نمیدونم چرا با این حساب باز نشستھ بود 🤦🏻‍♂ بعد ها فھمیدم ڪھ شھید این رو فرستادھ بودھ ڪھ باهام صحبت ڪنھ 😻✌️🏻 شروع ڪرد به احوال پرسے . منم سر بالا جواب میدادم . همینطورے اون حرف میزد در مورد چیزاے الڪے ڪھ بخواد بحث رو باز ڪنھ 🙄 همینطورے برا خودش حرف میزد ... من اصلا توجهے نمیڪردم چون فڪرم درگیر بود یھو بھ خودم اومدم گفتم ببینم ایݩ چے میگھ 🤨 یڪم بھ حرفاش گوش دادم دیدم نشسته از دیݩ و اسلام و رهبر و شھدا میگھ 😐💔 همون موقع خندم گرفتھ بود شدید ولی توجهے نمیڪردم . حاضرم بھ اسم خدا قسم بخورم ڪھ حرفاش ضره‌اے برام مهم نبود و توجهے نمیڪردم . ترجیح دادم فقط گوش بدم ڪھ یھو ناراحت نشھ 😶🤞🏻 دقیقھ ها گذشت و اون فقط برا خودش حرف میزد . بدون اینڪھ من ذره‌اے بھ حرفاش گوش بدم . تمام شد و زنگ ڪلاس خورد و بعد تعطیل شدیم و اینا تا فرداش یعنے روز دوم . من چون ضربھ بدے خوردھ بودم دچار افسردگے شدھ بودم و بھ همھ‌چے بے اعتنابود . دوبارھ فردا شد و دیدم این دختره هے میاد ڪنارم و همینطورے حرف میزنھ برام عجیب بود ولے گفتم ولش ڪن برا خودش هرچے میخواد بگھ. من فعلا تمرڪزم رو رو این بزارم ڪھ وقتے رفتم مشھد چطور اونو ببینم😐 هرجا میرفتم پا بھ پاے من میومد . همش حرف میزد برا من ولے من اصلا برام مهم نبود چون گوشم نمیدادم.... اینم گذشت و روز سوم ، روز چھارم ، روز پنجم ، روز ششم..... 🚶🏻‍♂ همینطورے هر روز میومد پیشم و حرف میزد جالب بود میدید من اصلا برام مهم نیست و توجھ نمیڪنما ولی بازم میگفت ....😄 خلاصھ این دخترھ همینطورے یھ هفتھ پیلھ ڪردھ بود بھ ما و حرف میزد . تا روز آخرے تا اومد پیشم عصبے شدم گفتم چخبرتھ منو ول نمیڪنے چیڪار بھ من دارے ڪھ هے میاے چرت و پرت برام میگے؟😠 گفت اینا چرت و پرت نیست حس میڪنم روت تأثیر گذارھ و عوضت میڪنھ🙂💛 بلند خندیدم خندیدم گفتم باشھ باشھ خستھ شدم ولم ڪن😏 فڪ ڪنم بهش برخورد و تصمیم گرفت دیگھ باهام صحبت نڪنھ .اون روز آخرش بود . نشستیم ڪنار هم گفت نمیدونم دیگھ چطور بھت بگم .... دوباره حرف زد از رهبر و سپاه و اینا.... بازم من بےتوجھ بھ حرفش .... یھ لحظھ فقط شنیدم گفت رفیق شھید 💚 تا این ڪلمھ رو گفت انگار یڪے منو محڪم گرفت و تڪون داد . گفت بھ خودت بیا دختر . ڪجاے ڪارے؟ بھ ڪجا دارے میرے؟ مغزم داشت سوت میڪشید تپش قلب گرفتم هیچے نمیشنیدم 😳 انگار داشتم دیونھ میشدم . فقط سرم پایین بود و چشام بسته و فقط این دو ڪلمھ رو با خودم میگفتم.... شھید ، رفیق شھید ☝️🏻 از تمام حرفاش فقط اینو شنیدم ڪھ گفت رفیق شھید با انسان ارتباط میگیرھ و ڪمڪ میڪنھ ک پیام میرسونھ همین....... ..... 💔 ☝️🏻 🥰🥰 بخشنده ترین بخشنده