محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل،عضویڪ گردان. باهم پیمان برادری بسته بودند. محمدشده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش امارحمان تو کربلاے ۵ پر کشید و رفت محمدخیلے بیقرارے می‌کرد چند بار وقتے می‌خواست مداحے کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتے به بسم الله الرحمن می‌رسید دیگه نمی‌تونست ادامه بده...گریه امانش نمی‌داد یہ شب محمد تو مناجاتاے سحرش با رحمان صحبت می‌کرد ڪہ: رفیق من!بنا نبود نامردے کنے و تنہا بری:) بعداز یہ مدت بالاخره نوبت محمد شد تا با پهلوے دریده به دیدار خدا بره. اینگونه بود ڪه محمد رضا تورجے زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشڪر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از دوستش سید رحمان هاشمے به خدا پیوست الانم مزارشون ڪنار هم تو گلزار شهداے اصفهانه. عجب رفاقتی... :)