【 ݥڪٺݕ‌ۮࢪس‌شۿۮݳ🇵🇸 】
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_شصت_ودوم وارد مرکز شدم. پیرمرد نگهبان این بار مرا می شنا
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . پایین کلاس ایستادم و گفتم: _ خیلی خب... حالا که به مبحث حجاب و محرم٫نامحرم و پوشش علاقه دارید، موضوع کلاسمونو فلسفه ی حجاب میذاریم. یکی دیگر از آنها رو ترش کرد و گفت: _ خدا وکیلی حجاب هم فلسفه داره؟! ولمون کن حضرت عباسی... با حرف او بقیه هم شیر شدند و هر کس نظرش را ابراز می کرد و اعتراض بود پشت اعتراض... و من همین را می خواستم که کلاس را به چالش بکشم. خانم عزتی چند بار روی میز زد، نظم را برگرداند که با اشاره ی من مواجه شد و دوباره سکوت کرد. رو به آنها گفتم: _ اینجوری که نمیشه. با این همهمه هیچکس حرف اونیکی رو نمی فهمه. بیاید نوبتی حرف بزنیم و نظراتمونو بگیم. شاید شما منو متقاعد کردید. شایدم من شما رو... _ حاج خانوم... شما عین کلاغ سیاه میای و میری... دلت نمیخواد کفتر باشی؟ همه خندیدند. من هم... _ حوری جون... حوری ها که چادر ندارن، سیاه نیستن. سفیدن با دو تا بال قشنگ... و چند بار دست هایش را باز کرد و ادای بال زدن در آورد. _ میمنت جون... بسیار مشعوف و میمون می شدیم اگه چهار تار موهاتو گلابتونی می نداختی بیرون و یه رنگ شاد میپوشیدی. بابا دلمون پوسید. و از ته کلاس یکی گفت: _ میمون خودتی نفله... از خودت مایه بذار. و جواب شنید: _ باشه پیشی ملوسه. ما میمون تو گربه، بی صفت خانوم. دستم را بالا گرفتم و گفتم: _ توی کلاسمون توهین قدغنه. اگه بشنوم تنبیه میکنم. همان دختر که روی صندلی ولو شده بود گفت: _ مثلا چیکار می کنی؟ یه لنگه پا نگهمون میداری؟ و دوباره کلاس روی هوا رفت. یک تای ابرویم را بالا بردم و با حالتی مصنوعی گفتم: _ خیر... برنامه ی دیگه ای دارم. پس از این به بعد توهین ممنوع. و خودم هم نمی دانستم برنامه ی تنبیهی ام چه خواهد بود و از خدا می خواستم این بحث را کش ندهند. _ شما زیر چادر، سیستم خنک کننده هم داری؟ بالاخره تابستونه، پنکه ای، کولری... همه خندیدند. با خنده گفتم: _ فکر می کردم فقط پسرا از این متلکا بندازن... شما دیگه چرا... بی انصاف منم که دخترم مثل خودتون. و دوباره خندیدم. یکی گفت: _ دیگه چی میشنوی؟ ارتباط برقرار شده بود. باد به غبغب انداختم و گفتم: _ خیلی چیزا... خانوم... همه شهرنشین شدن شما چرا چادرنشینی؟ خانوم... شما سوالات شرعی هم جواب میدین؟ دبیرستانی که بودم یه آقا پسری گفت بمیرم برات، همه موهاشونو فشن می کنن تو ناچارا ابروهاتو فشن کردی... خب من اونموقع همسن شما بودم و هنوز ابروهامو مرتب نکرده بودم و اینجاهاش سیخ سیخی بود و اشاره ای به ابتدای ابرویم کردم. همه از خنده دل درد گرفته بودند که دختر ولو شده روی صندلی گفت: _ میگم... شما کچلی؟ نگاهی به او انداختم و گفتم: _ اگه یه آقا پسر بودی میذاشتم تو کف این سوال و متلک بمونی چون اسلام دست و پامو بسته بود. و رو به خانم عزتی گفتم: _ بی زحمت پرده رو می کشید؟ خانم عزتی متعجب پرده را کشید و من شال را آرام از سرم برداشتم و گیره را از موهایم باز کردم و سرم را تکان دادم و گفتم: _ نه... نیستم. خیلی هم خوشگلی و سلامت موهام برام مهمه. کلاس به سکوت کشیده شده بود و همه مثل ندیده ها به من خیره شده بودند. انگار انتظار چنین حرکتی را از من نداشتند. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal