شَھـــیدانہ‌تٰا‌شَھــ🖤ـــٰادَتْ
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒 🍒 🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇 رو به محمدحسین میکنم که این سوال رو پرسیده بود +فاطمه میگه امشب بریم شهربازی منم موافقم بریم؟! _خب اول که باید نظر سحر خانم و پرهام هم بپرسیم دوم که به شرطها و شروطها که جلوی همه میگم بهتون باشه ای میگیم و سینا و فاطمه بیرون میرن صدامو بلندمیکنم +سینا بچه رو کجا میبری سرما میخوره؟! بلندمیگه _نگران نباش در و پنجره ها بستس سمت اینه میرم و همونجور که کرم به صورتم میزنم از اینه به محمدحسین که طاق باز روی تخت خوابیده و به من نگاه میکنه نگاه میکنم و میگم +چیزی شده؟! توی فکری دستشو زیر سرش میزاره و نیم خیز میشه _نه دارم فکرمیکنم چجوری سیاه و کبودت کنم چشمام گرد میشه و سمتش برمیگردم +واسه چی؟چیشده مگه؟! بلندمیشه و سمتم میاد ترسیده به میز میچسبم که رو به روم می ایسته _مگه من به تونگفتم نزارخوشگلیاتو هیچ کسی جز من ببینه؟! تازه اونم یه مرد بهت زده دستمو جلوی دهنم میزارم +چی میگی؟! کی منو دیده؟ دستشو به موهام میکشه و با لحن خسته ای میگه _پس چرا گذاشتی سینا موهاتو ببینه؟ +وا داداشمه ها _خب باشه من گفتم هیچ کسی هیچ کسی جز خودم نمیخوام خوشگلیای تورو ببینه حتی داداشت بعد اونوقت بچه پررو صاف صاف واساده میگه _من عاشق موهاتم خب اخه مرد حسابی تورو سننه هم متعجبم هم خندم گرفته و هم شیرینی حرفاش بدجور زیر زبونم مزه کرده میخندم و با عشق لب میزنم +خب منم دوستت دارم خودخواه میخنده و گونمو میبوسه و روسری که روی شونم انداختم و روی سرم میندازه و مرتبش میکنم و باهم پایین میریم ڪپے رماݧ حراـم❌ جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️ نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿 🍒 🌸🍒 🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒 🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒