🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒
🍒
🍓بـسم ڕب اݪعـشـــ😍ــق🍇
#فصل_دوم
#پارت_265
#عـشقبہشـڔطعاشــــقے
رو به محمدحسین میکنم که این سوال رو پرسیده بود
+فاطمه میگه امشب بریم شهربازی
منم موافقم
بریم؟!
_خب اول که باید نظر سحر خانم و پرهام هم بپرسیم
دوم که به شرطها و شروطها
که جلوی همه میگم بهتون
باشه ای میگیم و سینا و فاطمه بیرون میرن
صدامو بلندمیکنم
+سینا بچه رو کجا میبری سرما میخوره؟!
بلندمیگه
_نگران نباش در و پنجره ها بستس
سمت اینه میرم و همونجور که کرم به صورتم میزنم از اینه به محمدحسین که طاق باز روی تخت خوابیده و به من نگاه میکنه نگاه میکنم و میگم
+چیزی شده؟!
توی فکری
دستشو زیر سرش میزاره و نیم خیز میشه
_نه دارم فکرمیکنم چجوری سیاه و کبودت کنم
چشمام گرد میشه و سمتش برمیگردم
+واسه چی؟چیشده مگه؟!
بلندمیشه و سمتم میاد
ترسیده به میز میچسبم که رو به روم می ایسته
_مگه من به تونگفتم نزارخوشگلیاتو هیچ کسی جز من ببینه؟!
تازه اونم یه مرد
بهت زده دستمو جلوی دهنم میزارم
+چی میگی؟!
کی منو دیده؟
دستشو به موهام میکشه و با لحن خسته ای میگه
_پس چرا گذاشتی سینا موهاتو ببینه؟
+وا
داداشمه ها
_خب باشه
من گفتم هیچ کسی
هیچ کسی جز خودم نمیخوام خوشگلیای تورو ببینه
حتی داداشت
بعد اونوقت بچه پررو صاف صاف واساده میگه
_من عاشق موهاتم
خب اخه مرد حسابی
تورو سننه
هم متعجبم
هم خندم گرفته
و هم شیرینی حرفاش بدجور زیر زبونم مزه کرده
میخندم و با عشق لب میزنم
+خب منم دوستت دارم خودخواه
میخنده و گونمو میبوسه و روسری که روی شونم انداختم و روی سرم میندازه و مرتبش میکنم و باهم پایین میریم
ڪپے رماݧ حراـم❌
جہت مشاهده پیگرد قانونے و اݪهے دارد⚖️
نـویسـنده=خـانم حـدێث حیـدرپـور🌿
🍒
🌸🍒
🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒
🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒🌸🍒