ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و راننده‌ش خونریزیش شدید بود نمیذاشت زخمش رو ببندم . میگفت : اول اون (رانندش رو میگفت) شنیدم حاج حسین زیر لب میگفت ؛ اون زن و بچه داره امانته دست من کم کم چشماش داشت بسته میشد بیهوش شد ... 🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇 https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b