🌷🌷🌷👆
مادر محمودی؛ مادر تمام رزمندهها
یک بار جاده آبادان- ماهشهر بسته بود و بچه ها روی تپه ها خوابیده بودند و به سمت عراقی ها تیراندازی می کردند.آتش دشمن سنگین شده بود، به هر زحمتی خودش را رساند به بچه ها. از دور نگاهش می کردم. سینه خیز از خاکریز بالا رفت تا به سنگرها رسید. از کیسه اش کادویی در آورد و گذاشت بالای سر رزمنده ای که داشت به سمت عراقی ها تیراندازی می کرد. بیچاره آن رزمنده از تعجب داشت شاخ در می آورد.باورش نمی شد که یک پیرزن آن هم با چادر مشکی آمده خط مقدم!
رزمنده از او تشکر کرد و به مادرمحمودی گفت:میشه برای ناهار همین جا بمونید! ومثل مادر خودم سرسفره با من بنشینید؟
"مادر محمودی" جواب داد: بله پسرم. معلومه که می مونم. آن قدر آتش هجمه دشمن سنگین بود که راننده ماشینی که مادر محمودی را آورده بود، التماس می کرد که برگردد،اما او میگفت:«مگه خون من رنگینتر از بچه هامه»؟هر بلایی سر آنها بیاد،سرما هم می یاد. سفره را که پهن کردند، همان رزمنده برگه مرخصی اش را از جیبش در آورد و به مادر محمودی نشان داد و گفت: شش ماه است که مادرم را ندیده ام و امروز بالاخره توانستم مرخصی بگیرم تا به دیدنش بروم،اما شما را که دیدم انگار مادرم با پای خودش به سنگر من اومده.
زهرا_محمودی بانوی 60 سالهای بود که باشروع جنگ، از تمامی دارایی و حتی جان خود گذشت تا حضوری فعال در 8 سال دفاع مقدس داشته باشد.
.
🔴 به کانال شهیدانه خوش آمدید👇
https://eitaa.com/joinchat/1004994800C6558d0392b