به پایان آمد این دفتر... برنامه ریزی می کنم که شب زود بخوابم، اما نمی دونم چه تقدیری هست که همون شب باید محمدهادی یه نعره ی حیدری بزنه و من از خواب بیدار شم و دیگه خوابم نبره😂😂. بیدار شدم و کتاب حاج میرزا محمد سلگی رو دست گرفتم. لحظات شیرینی رو با این کتاب سپری کردم. فک کنم در مدح این کتاب و راوی شهید آن همین یک جمله حضرت آقا بس باشه که بعد از مطالعه کتاب فرموده بودند، اگه می تونستم برای دیدن این مرد به همدان می رفتم. خدا رحمتش کنه. قبل ایام کرونا یه بار قم دیدمشون و رفتم پیشش. حاج میرزا تو عملیات جاده فاو_ام القصر مجروح میشه و به ریه اش ترکش می خوره. تو مسیر برگشت هم از همون ناحیه جراحت، گاز شیمیایی وارد بدنش میشه. همین ضعف حاصل از حمله شیمیایی باعث شد که فروردین ۹۹ حاج میرزا از غم فراغ رفیقاش بیرون بیاد و به جمع شهدا بپیوندد. شادی روحش صلوات.