امام زادگان عشق
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_اول
در یکی از روزهای گرم
#شهریور
سال ۱۳۵۹ و فصل برداشت
#انگور
در دشت ضیاء آباد
#قزوین
،
#شهید_حسین_لشکری
سرگرم کمک به پدرش بود که
#ناگهان
از پایگاه
#هوایی_دزفول
تلگرام مهم و
#فوری
به دست او رسید که با خواندن متن آن
#اطلاع
یافت که
#نیروی_هوایی
او را احضار کرده است. با این وصف با
#همسرش
در
#تهران
تماس گرفت. جریان
#تلگراف
را به آگاهی او رساند. در این
#تلگراف
تصریح شده بود که بر اثر شدت
#حملات_عراق
به مناطق مرزی
#جنوب
و
#غرب
کشور، پایگاه
#دزفول
به حالت آماده باش کامل درآمده است. حسین بلافاصله به
#تهران
بازگشت و از همسرش خواست نظر به اینکه
#هوای_دزفول
بسیار گرم است و فرزندشان
#علی_اکبر
چهار ماه سن دارد، شایسته است برای مدتی در
#تهران
در کنار خانواده اش بماند.
#همسرش
از او خواست هرگاه اوضاع
#مساعد
شد، آن ها را به
#دزفول
منتقل نماید.
#حسین
گفت: به امید خدا
#ظرف_
۱۵ روز آینده به
#تهران
برمی گردم! اما گویا به
#حسین
الهام شده بود که تا
#سالیان_دراز
آن ها را نبیند. به ذهن او رسید به
#همسرش
وصیت کند، به چهره
#همسر
جوانش که فقط یک سال و چهارماه از زندگی
#مشترکشان
گذشته بود خیره شد. اما پس از توکل به
#خداوند
قادر متعال کمی مکث کرد و گفت: دوست دارم اگر هر زمان
#اتفاقی
برای من افتاد، مسئله را
#شجاعانه
تحمل کنید! بی درنگ
#اشک
از چشمانش
#همسرش
جاری شد و
#حسین
یک بار دیگر به سراغ
#علی_اکبر
رفت و او را بوسید و سعی کرد
#چهره_معصوم
او را برای همیشه به خاطر بسپارد!
#ادامه_دارد