📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۵۴) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي محمدجواد نجفی- همکار شهید   احساس کردم که کنار من ایستاد و به امام جماعت اقتدا کرد. سلام نماز را که دادیم، به سجده رفتم و با خودم ‌گفتم خدایا! خیالاتی شده‌ام! عباس که شهید شده. باز به خودم گفتم شاید کسی شبیه عباس است. سجده را آن‌قدر طول دادم تا برود. سر را که از سجده برداشتم رفته بود. بعد نماز وارد سالن غذاخوری شدم. تا وارد شدم دیدم کسی مرا به اسم صدا می‌زند و می‌گوید بیا پیش من. صدای عباس را خوب می‌شناختم. بلافاصله برگشتم و گفتم: عباس! تویی؟! رفتم پیش عباس و با تعجب گفتم:«تو واقعا عباس دانشگری؟» تأیید که کرد گفتم:«مگه تو شهيد نشدي؟ ما این همه واست مراسم گرفتیم؛ ما رو گرفتی؟» خندید و سه مرتبه گفت: « من زنده‌ام... من زنده‌ام... من زنده‌ام» تا این جمله را گفت، گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. از خواب پریدم. یکی از بسیجی‌های پایگاه بسیج شهید صدر اصفهان پشت خط بود. پرسید: «عباس دانشگرٌ که شهید شده رو می‌شناسی؟»   ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌