📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۰۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميل‌ها و بستگان 🖊مادربزرگ شهید در خانه پدر عباس بودم. هفت‌هشت‌روزی از شهادت عباس می‌گذشت. خانه همچنان شلوغ بود. توی یکی از اتاق‌ها که خلوت‌تر بود، داشتم براي شادي روحش قرآن مي‌خواندم. بعد از چند دقیقه‌ احساس خستگی کردم. قرآن را روی طاقچه گذاشتم و سرم را روی زمین. خوابم برد. عباس را ديدم. در خانه بود و به اتاق پذیرایی نگاه می‌کرد. احساس حضورش آن‌قدر شدید بود که تصور کردم شهید نشده... سه‌بار بلند نامش را صدا کردم. از خواب پریدم. بلند شدم و توی اتاق‌ها به دنبال عباس ‌می‌گشتم. آشپزخانه، اتاق پذیرایی... هیچ‌جا نبود. تازه فهمیدم که او را در خواب دیده‌ام. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌