زمان: حجم: 370.1K
محمدرضا و محمد کاظم از همان کوچیکیشون که دنیا اومده بودند خیلی زیاد گریه می کردند . بعد در آیه قرآن برامون اومد که بچه هایی که از بچگی خیلی زیاد گریه می کنند می گن اینها ذکر خدا را می گویند. سعی کنید که اینها گریه شون را بکنند بعدش ما فهمیدیم و اول که بچه ها گریه می کردند خیلی ناراحت بودیم که چرا اینها اینقدر گریه می کنند. و اینهمه دوا و دکتر بردیمشون . بعد هم که به سن ۳_ ۹ سالگی رسیدند هر زمان که خودم نماز می خواندم کنار من می ایستادند و نماز می خواندند و اگر در مغازه پدرشون بودند با پدرشون مسجد می رفتند و نماز می خواندند .اینها در سن ۷ سالگی سعی می کردند که همیشه نمازشان را اول وقت بخوانند. یک رکعت هم نمازشون قضا نشود.حتی محمدرضا یک شب تابستانی که جلسه قرآن بودند و خانه آمدند (نمازشان را با پدرشان در مسجد خوانده بودند) تو حیاطمون یک حوض بزرگی بود و ما فرش پهن کرده بودیم و نشسته بودیم و این بچه هم که اومد خسته بود و دراز کشید و خوابش برد و یک دفعه ای بلند شد و فکر کرد نماز نخوانده! بلند شد و آستین هاش رو بالا زد و همونطور که می رفت وضو بگیره تو حوض افتاد و پدرش هم خودش رو در حوض انداخت و این بچه رو بغل کرد و هرچی می خواست که از حوض بالا بیاید نمی تونست و من گفتم: یا صاحب الزمان علیه السلام و پام رو در پاشویه حوض گذاشتم و لباس پدرش رو گرفتم و جلو آوردمشون و بالا اومدند. وقتی بچه رو بالا آوردند ۷ سالگی اش بود؛ داشتم لباسهاش رو عوض می کردم گفت: چی کار می کنید؟ نماز من رو شکستید! تا اونجا فکر می کرد که در حال نمازه!