محمد کاظم هم هنوز اول هنرستان بود و خیلی خیلی این بچه مهربان بود😍
خیلی خیلی به فکر فامیل ها و به فکر یکی که بچه یتیم داشت و یکی که ضعیف تر بود؛ خیلی به فکر بود
همش می گفت: به فلانی کمک کردید؟!
فلانی بچه ی کوچک داره
فلانی بچه ی یتیم داره...
خیلی بچه ی مهربانی بود و او هم در سن ۱۶ سالگی زمان دامادی محمدرضا ؛ محمد کاظم هم جبهه بود ...
آمد نشست و گریه کرد که من برگه اش را امضا کنم!
گفتم: مادر جان شما الان درس هات رو خواندی؟
الان زمان امتحاناتته ؛ امتحانت رو بده و بعد امتحانت برو
گفت: الان مادر جان امتحانات واجب تره یا ناموسمان واجبتره؟
ناموسمان در خطره!