اربعین سال 94 که خودش راهی سوریه شد و من و بچهها را همراه خواهرم و شوهرش راهی کربلا کرد. 🌹 مرز ایران و عراق تماس گرفت. رسیده بود سوریه، فقط یا علی یا علی میگفت و خدا را شکر میکرد.💚 وقتی از کربلا برگشتیم، شعله زرد نذر کرده بودم برای پیروزی مدافعان حرم و اینکه خبری از ایوب شود چون چند روز بود تماس نگرفته بود.🌾 تا اینکه بالاخره زنگ زد، اینقدر خوشحال بود، گفتم کی برمیگردی ؟ گفت: خیلی زود.✨ تند تند اتفاقاتی که افتاده بود را بهش گزارش میدادم. در جواب تمامی حرفهای من میگفت: توکل به خدا🌺 و این آخرین تماس من با همسرم بود. تاریخ 94/09/17 در حلب ترکش خمپاره به سر و قلبش اصابت میکند و ایوب به آرزوی دیرینهاش رسید.🕊💚 6⃣