کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت پنجاه و نهم پیت حلبی، رختخواب و کشتی🌺 پیت حلبی👇👇👇 💢شب جمعه و ساعت دو ن
قسمت شصت هیئت و معلم🌺 هیئت👇👇👇 💢هر زمان در جمع رفقا در هیئت حاضر می شد شور عجیبی بر پا می کرد. در سینه زنی و مداحی برای اهل بیت(ع) سنگ تمام می گذاشت. اما عادات خاصی در هیئت داشت. 💢توی مداحی داد نمی زد. صدای بلندگو را هم اجازه نمی داد زیاد کنند. وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت می چرخاند تا همسایه ها اذیت نشوند. 💢اجازه نمی داد رفقای جوان که شور وحال بیشتری دارند تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند. 💢مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل بیت(ع) اذیت نشوند. به این مسائل توجه خاصی داشت. 💢همچنین که هنوز چراغ روشن نشده بود هیئت را ترک می کرد!! علت این کار را بعد ها فهمیدم. وقتی شاهد بودم دوستان هیئتی بعد از هیئت مشغول شوخی،خنده و.. می شدند و به تعبیر بیشتر اندوخته معنوی خود را از دست می دهند. معلم👇👇👇 💢در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی بر من وهمکلاسی ها تاثیر داشت. بسیاری از شاگردان او اهل نماز، جبهه و.. شدند. 💢یک روز به ایشان گفتم: خداروشکر که شما معلم ما هستید. 💢دبیر ما گفت: دعایش را به شهید بکن. او مرا به اینجا کشاند!! 💢بعد ادامه داد. ما با اصغر وصالی رفیق بودیم. اما در مراحل سخت گزینش اول انقلاب رد شدیم. 💢توی مراسم ختم شهید وصالی بود که ابراهیم را دیدم. از او خیلی خوشم آمد و سلام کردم. 💢ابراهیم که تا حدودی مرا می شناخت جواب سلام را داد و پرسید: چه می کنی؟ 💢گفتم: گزینش سخت دانشگاه تربیت معلم مرا رد کرده! 💢از فردا صبح ابراهیم به دنبال کار من افتاد. 💢قبلا مدتی با گزینش آموزش و پرورش همکاری داشت. به خاطر سخت گیری بیش از حد گزینش اول انقلاب از آنها جدا شده بود. 💢خلاصه اینکه ما امروز، به برکت زحمات و پیگیری این شهید بزرگوار معلم هستیم. 🍃🌹