در عملیات بیت المقدس با پاتک دشمن چند تن از بچه های رزمنده شهید شدند شاپور که به اردبیل برگشت آماج تهمت های برخی از بستگان شهدا قرار گرفت اما صبورانه تحمل میکرد. یک روز در حیاط پادگان سپاه پدر یکی از شهیدان که سخت بی قرار و اندوهگین بود با شاپور برخورد کرد. شاپور با خنده ها و لبخندهای همیشگی سعی در آرام کردن او داشت. دل شاپور را در آن لحظه دردناک کمتر کسی درک میکرد. شاید به جرات میتوان گفت غم او کمتر از غم پدر شهید نبود. پدر که پادگان را ترک کرد. شاپور خلوتی داشت، زانوان را در آغوش گرفت و هق هق گریه اش بلند شد. پرسیدم چرا به او توضیح ندادی و در مقابل تهمت هایش سکوت کردی ؟ گفت : عزیزش از دست رفته چنان و حتی ذره غباری از لباس فرزندش به دستش نرسیده حق دارد. شاید در روز قیامت همین پدر شفیع من باشد. ✋اما شاپور یه دستش تو عملیات قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ 🔻عملیات والفجر ۴ مسئول محور شد. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بدهد. با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. 💦لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.» شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست. فدای لب تشنه ات یا اباالفضل 🤲صلوات🥀 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم.