مادر شهیده محبوبه دانش آشتیانی می‌گوید: جمعه صبح، صبحانه نخورده، پیراهن آبی گشادش را پوشید و مقنعه و چادرش را سر کرد و صدا زد: «مامان من می‌رم با دوستام تظاهرات.» سرم را بلند کردم و گفتم: «یه چیز بخور خب!» با عجله گفت: «نه مامان میل ندارم!» آمد نزدیک، آرام صورتم را بوسید: - مامان! - جانم؟ - اگر شهید شدم غصه نخوریا! دلم هرّی ریخت پایین. سکوت کردم. نگاهش چیز عجیبی داشت. با همان شادابی همیشگی، مثل پرنده‌ها از درب خانه بیرون پرید. هنوز در ذهنم خواب چند روز پیش را مرور می‌کردم دشتی پر از گل‌های سرخ و آتشین! زیبایی آن گل‌ها مرا همچنان مبهوت کرده بود... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi