💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_و_هشتم
بیشتر گوش تیز میکنم ، صدا از داخل قبر است بیشتر از انچه بترسم کنجکاو شده ام ...!
نگاهی به داخل قبر می اندازم ، مرد جوانی به حالت پیچیده روی خاک ناله می کند و خدا را صدا می زند ...
لباسش رنگ حامد است ! باز هم او! باز هم حامـد!
از سجده بر میخیزد و چهره اش را میبینم ...
می نشینم سر جایم ، زیارت عاشورا را شروع می کند ....
صدایش از گریه گرفته و با سوز می خواند ...
قرآن قبل از اذان همراه است با پایان زیارت برای نماز ، بلند می شوم و تا چشمش به من می افتد هول می شود ...
با همان صدای گرفته می گوید : ببخشید کی شمارو راه داد اینجا ؟؟؟؟؟
-کسی مانعم نشد ... اشکالـے دارد از نظر شما !؟
سرش را تکان می دهد ، جوابی ندارد . جز اینکه بگوید : بله ...یعنی نه اشکال نداره ....
ولی ....
ادامہ دارد ....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi