📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۸۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ خانم باقرزاده نمازگزار مسجد و حسينيه بيت الزهرا(س) یک روز در صفوف نماز جماعت در مسجد بیت الزهرا در شهر سمنان بودم. خانمي كنار من نشست كه بارها او را در مسجد ديده بودم. با هم احوالپرسی كرديم بعد از كمي گپ و گفت، به من گفت بیش از ده سال است که دوست دارم صاحب فرزند شوم ولی همچنان در ناامیدی به سر می‌برم و فشار روحی و ناراحتی من روز به روز بیشتر می شود. من به او گفتم من یک حاجتی داشتم به شهید مدافع حرم عباس دانشگر متوسل شدم و او را واسطه بین خداوند متعال و ائمه اطهار(عليهم السلام) قرار دادم طولی نکشید که به حاجتم رسیدم. قدری از روحیات معنوی شهید برایش تعریف کردم. گفت مزارش کجاست؟ من نشاني امامزاده علی اشرف(ع) را به او دادم. چند روز گذشت. یک روز در مسجد پيش من آمد و گفت ديشب خواب شهید را دیده‌ام. گفت دیدم وارد حياط امامزاده علی اشرف(ع) شده‌ام. نوری از مزار يك شهید می‌تابيد. به سمت نور رفتم. متوجه شدم که مزار شهید عباس دانشگر است. نشستم یک حمد و سوره خواندم. دیدم سر مزار شهید یک بسته کوچک خرماست. یک خرما را گرفتم و خوردم. از خواب بیدار شدم. وقتی این خواب را برايم تعریف کرد. گفتم ان‌شاءالله دیر یا زود صاحب فرزند بشوید. گفت اگر به لطف شهید، بچه‌دار شوم چند بسته خرما نذر می‌کنم و سر مزارش به زائران می‌دهم. بعد از سه چهار ماه آن خانم باردار شد و زماني كه فرزندشان به دنيا آمد اسمش را زینب گذاشت.