۲۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " بخش اول محبت شهید به همکاران ... یک روز در دانشگاه رفتم دیدمش و چفیه‌اش را دادم. گفتم: «از چفیه‌ت خیلی استفاده کردم. حلال کن.» عباس گفت: «من چفیه رو گذاشته بودم هرکی نیاز داره استفاده کنه. حالا هم پیش خودت باشه. هدیۀ من به تو.» چفیه را به خانه بردم. خرداد سال ۱۳۹۵ وقتی در دانشگاه خبر شهادتش را شنیدم، به یاد چفیه افتادم. به خانه رسیدم. به همسرم گفتم صاحب آن چفیه شهید شد. همسرم خیلی ناراحت شد. از آن روز، دلم گرم بود که یک یادگاری از شهید دارم. از آن روز تا حالا چفیۀ عباس قنداق دو تا از پسرهایم شده. وقتی چفیه را دور بچه‌‌ها می‌بینم، می‌‌گویم: «خدایا، عاقبتشون رو مثل صاحب این چفیه قرار بده.» ... 📗 ... ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯