.
۱۱۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
...همان شب به مادرم که در گرمسار بود زنگ زدم. گفتم قرار است فردا به بیمارستان شهید لبافینژاد بروم و پیوند کلیه صورت گیرد. مادرم گفت: «من هم میآم.»
صبح ساعت ۴:۳۰ از سمنان حرکت کردم. ساعت ۶ هم در گرمسار مادرم را سوار کردم و بهسمت تهران رفتیم.
مادرم وقتی عکس شهید عباس را در ماشین دید، یک مرتبه گفت: «مادرجان، کارت رو این شهید درست کرده»
گفتم: «چطور؟»
گفت: «وقتی عکس رو دیدم خوابم یادم آمد.»
گفتم: «یعنی چی؟»
گفت: «حدود یک ماهه که زیارت عاشورا و قرآن بهنیابت از شهید میخونم. بهش گفتم تو پاسدار بودی. پسرم هم با پاسدارها رفیقه. تو چرا برای پسرم کاری نمیکنی؟ پسرم شما رو دوست داره. چرا شما دوستی خودت رو نمیخوای ابراز کنی؟ شب قبل صبرم لبریز شد. بعد از نماز مغرب و عشاء از شهید حسابی گلایه کردم و گفتم من چقدر بهنیت تو زیارت عاشورا و قرآن بخونم؟ من شفای بچهم را از تو میخوام و با دلی پرسوزوگداز از او خواستم برای پسرم کاری کنه.»
مادرم گفت: «شهید عباس دانشگر رو توی خواب دیدم. پیراهن و شلوار و شال مشکی گردنش بود. بهش گفتم عکس تو رو توی ماشین پسرم دیدم. چرا دست پسرم رو نمیگیری؟ چرا براش کاری انجام نمیدی؟ پسرم روزبهروز داره ضعیف و لاغرتر میشه. رنج و درد پسرم رو نمیتونم تحمل کنم. دیدم شهید با چهرۀ خندان گفت: مشکل پسرت حل شد. امامحسین مشکلش رو حل کرد. بهش بگو دیگه از امامحسین(علیهالسلام) گلهمندی نکنه.»
وقتی مادرم این حرفها را میگفت، گریه امانم نمیداد. عمل جراحی در ۱۳۹۹/۹/۱۸ با موفقیت انجام شد. بعد از عمل جراحی، بهبودی کامل که حاصل شد یک بار برای معاینه به بیمارستان رفتم. پزشک جراح من گفت شما خیلی شانس داشتید. گفت: «هر صدهزار نفری که پیوند کلیه انجام میدن، یه نفر پیدا میشه که تمام فاکتورهای کلیهدهنده و کلیهگیرندهش یکی باشه. انگار با اون فردی که کلیه به شما داده، دوقلو بودین. چون تمام آنزیم و فاکتورها و گروه خونی شما یکی بوده. خوش به حالت!»...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯