📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسند:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۲۲
و آقا رخصت داده است .
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، حول و حوش خیمه زینب چه مى کنى ؟ عمر من !
عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که داغ مرا تازه کنى ؟ آمده اى که دلم را بسوزانى ؟ جانم را
به آتش بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طوالنى نکن .
رخصت از من چه مى طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه باالى حرف حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته
باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟
تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم .
آمده اى که معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟ عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟
چه نیازى عباس من ؟!
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است . وقتى که مادر خطابش کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار
گریه کرد و گفت : ))مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است ، این کالم ، از دهان شما فقط برازنده مقام
زهراست . من خدمتگزار شمایم . کنیز شمایم .((
عباس من ! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و
به خانه در نمى آمد تا از من ، دختر بزرگ خانه رخصت بگیرد، و تا من به پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه
نگذاشت .
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کالس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین یک عباس را مى آفرید، به مدال فتبارك اهلل احسن الخالقین ش
مى بالید.
اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو. چرا مقابل من بر سکوى سکوت ایستاده اى و نگاهت را به خیمه ها
دوخته اى .
عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش
.)9 )آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت .)11)
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . سخن گفتن با نگاه که براى تو مشکل نیست .
و اصال نگاه آن زمان به کار مى آید که از دست و زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم .
وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که
قرار است فقط خودش برایم بماند.
اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب وداع ندارم .
مى بینمت که مشک آب را به دست راست گرفته اى و شمشیر را در دست چپ ، یعنى که قصد جنگ ندارى
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'