📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسند:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۱۸ شاید این اولین بار باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى ، از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته . نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. فریادش ، دل تو را که از خودى و مادرى ،مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است : آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند جعفر طیار، شهید صادقى که بر تارك بهشت مى درخشید و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟! ذوق مى کنى از اینهمه استوارى و صالبت و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، اشک شوق است اما اشک و شیون و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه ها مى رفتى و حسین و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود. اکنون از خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک . و این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پاى حسین ! اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، همه را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى . اکنون شرم از این دو هدیه کوچک ،کافیست تا تالقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد. یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست . اما این اختفا نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى و نگاهت به راههاى آسمان آشناتر است تا زمین . مى بینى که سه سوار و هیجده پیاده ، به شمشیر عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد عبداهلل بن قطبه نبهانى را که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد. هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد محمد است که در آسمان مى پیچد: شکایت به درگاه خدا باید برد از قساوت این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را به تحریف و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را آشکار کردند. تعجیل محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد. ده پیاده او را دوره مى کنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد. یازدهمى عامر بن نهشل تمیمى است که شمشیر کینه اش را از خون محمد سیراب مى کند. عذاب جاودانه خدا نثار عامر باد. اى واى ! این کسى که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند حسین است . جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى . از خستگى و خمیدگى توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود. رهایشان کن حسین جان ! اینها براى خاك آفریده شده اند. آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصال نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا. ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'