بهیادگذشتهدوستداشتم الان همون روز بود ...
یکی از همون روزایی که از مدرسه
خسته و گرسنه و یخ زده میومدیم خونه
و همینجور که کیف و کتابمونو پرت میکردیم یه ور تا سریع خودمونو
به بخاری برسونیم و پاهای یخ زدمونو
بچسبونیم بهش ازمامان بپرسیم ناهار چی داریم مامان من خیلی گشنمه ...
اونم با مهربونی بگه خسته نباشی عزیزم
الان سفره رو میندازم کتلت داریم
و منم چون گشنم بود میرفتم کمکش
تا زودتر سفره رو بندازیم و ناهار بخوریم ...
🆔👉🏻 @shahidehkolahchi