شهدا زنده اند
#رمان #پارت_پنجم #حیایـ_چشمانتـ ❤️ با نازنین هر کدوممون دو تا چادر خریدیم و قرار گذاشتیم از فردا ت
~ ❤️ داشتم از خونه می اومدم بیرون تا به اتوبوس برسم . دیگه بهش فکر نمی کردم . میدونستم نیست . اونم بعد از ۱۸ روزی که ندیده بودمش ... وای ... اینجاس ... آب دهنم رو قورت دادم و رفتم جلو . سعی کردم مثل یه چادری باوقار قدم بردارم . خواستم مودب باشم : +سلام آقای محمدی . سرش رو آورد بالا . چشماش داشت چهار تا می شد ! - علیک سلام . مبارک باشه. + خیلی ممنون . راستی ممنون بابت کتاب یادت باشه ، تازه خوندم ، خیلی زیبا بود. - تازه خوندین ؟ آهان ، باشه ، یعنی ... قابلی نداشت. ارزش شما بیشتر از ایناس .. هر دومون سرمون رو انداخته بودیم پایین . - خیلی ممنون. پس من برم با اجازتون . خداحافظ ... نه ، یه سوالی... +بفرمایید - شما دقیقا ۱۸ روز نبودین . می تونم بپرسم چرا ؟ چشماش از چهار تا داشت به شیش تا تبدیل می شد . + خیلی دقیقین ها ... فک نمی کردم براتون ...آهان خب راستش من مبتلا شده بودم ، به ...... یه سرماخوردگی که زیاد جزیی نبود . - آهان آره ... یعنی ب.. الان بهترین ؟ + بله الحمدالله . +فاطمه خانم ... - بله! +چادرتون خیلی بهتون میاد . یاعلی. + ممنون به لطف شماس...یا ...یاعلی . *********** حسم عجیب بود. چادرتون خیلی بهتون میاد ... یه غرور عجیبی سر تا پامو گرفت ... عشق ... فقط ... چادرم . ' *************** یه ماه میگذره ... یه ماه پر شکوه که چادری بودم ... خیلی خوشحالم ... مامانم همش داره ذوق میکنه و میپرسه کی تو رو چادری کرد ... منم میگم خدا ...! نکنه توقع داره بگم همون بچه ریشو ی وراج ؟ با صدای تلفن از فکر و خیال میام بیرون ... می شنوم که مادرم داره با مهربونی با یکی حرف میزنه ... حالشو ندارم برم پایین ولی یهویی مامانم میگه : + فاطمه خانوم . بیا پایین . کار فوری دارم باهات . - چشم مامانم . اومدم. کنجکاوی داشت مغزمو میخورد . پله ها رو دو تا یکی کردم . ‌- چی شده مامان ؟ + پسر آقای محمدی عاشق شده. میشناسیش که ... محمدحسن رو میگم . قلبم افتاد توی جورابم ! اگه عاشق یکی دیگه بود چرا با دل من بازی کرد ؟ سعی کردم بغضم رو مخفی کنم . نه ! مامان نباید می فهمید ... _خب ...عا ..عاشق ...شده..باشه . نکنه توقع داری من براش برم .... خا ...خواستگاری... ‌دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم . یه قطره اشک از چشمم افتاد پایین ولی از شانس بدم مامانم اونو دید ... حالا چطور زنده بمونم ؟؟؟ حس میکردم قلبم به معنای واقعی کلمه شکسته .... بہ قلمـ~👈🏻 ریحانہ ربانے @shahidgenaveh