بسم‌رب‌الش🚫🚫ه داوالصدیقین یکی از خطرات زیبا و معنوی که من در این 30 سال و 4 ماه خدمتم دارم در رابطه با توفیقی بود که خدا به من داد و شه🚫ید سید احمد پلارک را درک کردم. چون این شه🚫ید بزرگوار به قدری نورانی بود که حتی جنازه اش هم مکتب درس و معرفت بود. شه🚫ید پلارک را من شستم و غسل دادم. وقتی او را آوردند من به عنوان ناظر غسالخانه خدمت می کردم و خودم کمتر می شد جنازه ای را غسل کنم. ولی وقتی جن🚫ازه این ش🚫هید عزیز را آوردند خودم دست به کار شدم. نه اینکه فکر کنید من می خواستم. خیلی از زمانها کار در دست ما نبود. یک نیرویی تو را می کشد به سمت ج🚫نازه؛ یعنی تو را هدایت می کند. وقتی ج🚫نازه مطهرش را آوردند، بوی عطر خوش تمام فضا را بوی عطر و گلاب می داد؛ حتی پس از دفن کردن او هم از قبرش و اطراف قبر بوی خوش و گلاب می داد و فضا را عطرآگین کرده بود. این روز و این لحظات ارادی نبود. فقط خاطرات و تصویرهایی در ذهنم مانده که گفتن و وصف آن لحظات تا حدودی ممکن است. در حال شستن و غسل شه🚫ید پلارک گریه می کردم. به خدا که ارادی نبود!! نگاه کردم دیدم همه گریه می کنند و کسی حال خودش را نداره. چند وقت گذشت روایت بوی خوش و معطر شه🚫ید بزرگوار پلارک همه جا دهان به دهان گشت. همه برای زیارت ق🚫بر ایشان می آمدند به بهشت زهرا(س) و از نزدیک می دیدند و می شنیدند یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شه🚫ید پلارک به سازمان آمدند تا تحقیق کنند در رابطه با چگونگی غسل دادن شه🚫ید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته و ق🚫بر را بازدید کنند و در مورد این موضوع اطلاعات جمع آوری کنند. در روز غسل و کفن و دفن شه🚫ید پلارک عکسی از او مانده بود. آن زمانی که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهی🚫د نشان بدهم، تصویر مرا گرفته بودند و بر اساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگی شستن شه🚫ید پلارک از من سئوال کردند. من تمام آنچه دیده بودم و حس کرده بودم را برای آنها گفتم، یادم هست حتی قب🚫ر شه🚫ید پلارک را با مواد شوینده شستند تا شاید اگر عطر و بویی غیر طبیعی باشد، برود. ولی باز هم معطر و خوشبو بود. بعد از این ماجرا سالها گذشت و گذشت، جنگ تمام شد. صدام به سزای عمل خود رسید و راه کربلا باز شد و ایرانی های تشنه زیارت حضرت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) برای دیدار یار روزشماری می کردند. من هم از این طرف شهر، در کنار مرقد مطهر شه🚫دا دلم برای زیارت سرور و سالار شهی🚫دان می تپید و ترس داشتم که آرزویش بر دلم بماند. شبی شه🚫ید سید احمد پلارک را در خواب دیدم، ادامه کام.نت #عش