هدایت شده از فرزند روح ا.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سیره زندگی شهید حمید ادیبی شهیدی که می ترسید به بیماری غیبت دچار شود... 🔹حمید نیروی جدی بود منتقل شد به توپخانه او همیشه پر کار اما کم حرف بود بچه ها کنجکاو شده بودند که چرا اینقد کم حرفه می گفت از دچار شدن به بیماری غیبت می ترسم. 🔸حمید از همه بچه های توپخانه باهوشتر بود آموزش سیستم توپخانه را که حداقل شش ماه طول می کشید یک هفته ای مسلط شد هر کس که سؤالی داشت یا به مشکلی برخورد می کرد سراغ حمید را می گرفت. 🔹انگار حمید هیچ وقت استراحتی نداشت پستش که تمام می شد می رفت کمک بچه ها بهش می گفتم آخه چرا کارهایی را می کنی که وظیفه تو نیست می گفت گلوله های توپ خیلی سنگیه بچه ها تنهایی خسته می شوند. 🔸یک روز حمید به سرعت دوید داخل سنگر و پارچ آب را آورد و شروع کرد به اسرا آب دادن می گفت یکی از آنها می گفته ماء. 🔹توی سرمای غرب صبح ها که بیدار می شدیم آب گرم برای حمام آماده بود نیمه شب ها توی آن سرما بلند می شد یک مسیر طولانی را طی می کرد تا از چشمه برای بچه های توپخانه و تخریب آب بیاره. 🔸همیشه برایم سؤال بود چرا حمید اینقدر تأکید دارد که پست اول یا دوم نگهبانی شب را داشته باشد یک شب بعد از پستش دنبالش راه افتادم دیدم وضو گرفت و نماز شب خواند از نماز شب هایی که می خواند می شد فهمید که اجرش شهادته. 💢راوی محمد بلوچ اکبری همرزم شهید...