محسن حججی وقتی جنگ آغاز می‌شود با تیک تیر به ناحیه پهلو مجروح و بیهوش می‌شود وقتی داعش می‌بیند هنوز از ارتش شیعیان یکی زخمی ولی زنده است او را دنبال می‌کنند و به اسارت می‌گیرند محسن به هوش میاد و به مجبور وارد ماشین آنها می‌شود او با اینکه در میان شغال تا بوده اما شجاعت و متانت خود را حفظ کرده بود و با شجاعت وارد ماشین آنها شد... نقل است وقتی محسن سوار ماشین می‌شود یک نفر سمت چپ و یک نفر سمت راستش تا خود مقرشون با تفنگ و آرنج و مشت و لگد به محسن ضربه می‌زدند محسن هم که زخمی و... وقتی به مقر رسیدند دو روز محسن اسیر آنها بود که نه حتی آبی و نه غذایی خورد... در حین این دو روز انواع شکنجه‌ها را تحمل می‌کرد او چندین بار بالای دار می‌رود ولی لحظه جون دادن آن را رها می‌کنند نقل هست هر موقع از دار رها می‌شد فریاد میزد یا امیرالمومنین کمکم کن کم نیارم که نگن شیعه امام علی کم آورد بعد از دو روز با لبای خشک و تشنه سر او را می‌برند و او را به شهادت می‌رسانند آنها فقط سر محسن را نبریدند آنها محسن رو قطعه قطعه کردند طوری که وقتی پیکر محسن رو تحویل دادند فقط چند تیکه استخوان بود