همسر شهید: 🌴پسرم از روی پله‌ها افتاد، دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت به شدت گریه می‌کرد بغل گرفت. ازخانه دوید بیرون. چادرسرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد می‌رود طرف خیابان. تا من رسیدم به او، یک تاکسی گرفت. 🌷ماشین‌سپاه‌جلوی‌خانه‌پارک‌بود🌷 🌴خانه ما آفتاب گیربود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من و چند بچه قدونیم قد، دایم باگرما دست و پنجه نرم می‌کردیم. فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمی‌دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می‌دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی‌دهد‌. یک روز اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده‌اند تابه هرکس خودش صلاح می‌داند بدهد. بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش، قبول نکرده بود. بهش اصرار کرده بودند. گفته بود: 🌷این کولرها مال آن خانواده‌هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تاوقتی اونا باشن نوبت به خانواده من نمی‌رسه🌷 🇮🇷@shahidgomnampardisan