بسم الله الرحمن الرحیم
رفتیم با دوستان برای دوره بسیج فعال که یکی از مربی ها گفتن من سوال های امتحان آسون میدم به شرط اینکه شما هم کتاب سلام بر ابراهیم بخونین و ماهم قبول کردیم
تا اینکه گذشت و گذشت تا منو دوستم یکی از جلد های کتابو تو کتابخونه دیدیم بردیم خونه دوستم و با نیت یک صفحه از کتابو باز کردم و شروع کردم بلند بلند خوندن تا دوستمم بشنوه
اون یک صفحه انقدر برای ما زیبا بود که همینطور شروع کردیم و نیت های مختلف نوبتی با دوستم خوندیم
همراه باهاش اشک ریختیم، خندیدیم، تعجب کردیم و.....
تا اینکه یهو با صدای اذان مغرب به خودمون اومدیم و فهمیدیم که چندساعته نشستیم داریم میخونیم.
بعد از اون من باز رفتم خونه دوستم و بار دوم از اول کامل خوندیم.
تصمیم گرفتیم شهید هادی رو به عنوان رفیق شهیدمون انتخاب کنیم.
از اون روز به بعد شهید ابراهیم شدن رفیق ما
طوری که میفهمم کی باهام قهرن کی آشتی ان
مدتها کار من و دوستم شده بود کتاب رو خوندن جلد دیگش هم پیدا کردیم و خوندیم
و من چندین باردیگه هم خوندم و میخونم
بعد از اون راه زندگیمون عوض شد.
چندبار ازشون خواستم و به خوابم اومدن.
ی مدت بود که نماز صبحم قضا میشد یکبار ازشون خواستم بیدارم کنن و صبح دقیقا با صدای داداش ابراهیم که صدام میزدن بیدار شدم دیدم اذانه
و همینطور داریم برکتشون رو تو زندگیمون حس میکنیم