حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند. مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه‌شان؛ بیرون شهر. بهم گفت:«همین جا بشین من میام.» دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون، ببینم کجاست. داشت لباس می‌شست؛ لباس برادر و خواهر های ناتنیش را. گفت:« من اینجا دیر به دیر میام. می‌خوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم.» #شهیدمحمودکاوه 🌹 @shahidhojajjy