#سیره_شہدایے 🍀
۰.•°در پادگان «شهید بهشتی» بودیم.
۰.•°عده ای از برادرها مشغول
۰.•°صبحانه خوردن بودند. با ۰.•°وجود این که «تن ماهی» برای
۰.•°صبحانه معمول نبود، مشغول ۰.•°خوردن «تن ماهی» بودند. به ۰.•°محض این که متوجه شدند
۰.•°آقای «حسینی» می آید،
۰.•°صبحانه شان به آخر نرسیده،
۰.•°سفره را جمع کردند. البته شاید ۰.•°شهید «حسینی» با این ها
۰.•°برخوردی نکرد، ولی با
۰.•°روحیهی او آشنا بودند و می
۰.•°دانستند که از این گونه ۰.•°عملکردها سخت ناراحت می
۰.•°شود. لذا به احترام او دست و
۰.•°پای خودشان را جمع کردند.
۰.•°از وقتی که بچه بود، هر وقت
۰.•°ما روزه می گرفتیم، او هم
۰.•°روزه می گرفت. حتی بعضی
۰.•°سحرها بیدارش نمی کردیم.
۰.•°ولی او بدون سحری روزه می
۰.•°گرفت. از آنجا که برای سلامتی
۰.•°اش نگران شدیم، رفتیم پیش
۰.•°روحانی محل - که روحانی
۰.•°صاحب نفوذی بود - بیاید خانه
۰.•°و «سید علی» را نصیحت کند
۰.•°که روزه نگیرد و وادارش کند
۰.•°که روزه ی آن روزش را هم
۰.•°افطار نماید.
۰.•°حاج آقا را به منزل آوردیم.
۰.•°ایشان به «سیدعلی» گفت:
۰.•°«آقا! شما نباید روزه بگیری،
۰.•°روزه گرفتن برای شما ضرر
۰.•°دارد.»
۰.•°«سیدعلی» از این کار ما خیلی
۰.•°ناراحت شد. در همان هوای
۰.•°سرد زمستان رفت داخل
۰.•°حوض یخ و گفت: «اگر اصرار
۰.•°کنید که روزه ام را افطار کنم،
۰.•°بیرون نمی آیم.»
۰.•°بعد از این که از اصرار
۰.•°خودمان دست کشیدیم، رو کرد
۰.•°به من و گفت: «مادر! شما هم
۰.•°نباید به کسی بگویی که روزه
۰.•°می گیرم، چون ریا می شود و
۰.•°اجر و پاداشم ضایع می گردد.»
۰.•°یکی از مسئولان گردان که از
۰.•°یک نفر از سربازها خیلی گله
۰.•°مند بود، می گفت: «من تنهایی
۰.•°حاضرم بروم پای کار، ولی با
۰.•°فلانی کار نمی کنم.»
۰.•°سید علی یک اخلاقی داشت
۰.•°که با همان نیرو، بسیار جدی و
۰.•°با خوش خلقی کار می کرد.
۰.•°یک روز رفتم بهشت زهرا
۰.•°(سلام الله علیها) دیدم یک نفر
۰.•°زار زار گریه می کند. جلو
۰.•°رفتم، دیدم همان سربازی که
۰.•°آن آقا از او شدیداً گله مند بود،
۰.•°تنهایی سرش را روی قبر شهید
۰.•°گذاشته و گریه می کرد. وقتی
۰.•°چشمش به من افتاد، گفت:
۰.•°«فلانی! این شهید بزرگوار حق
۰.•°پدری به گردن من دارد. اخلاق
۰.•°خوش او را هرگز فراموش
۰.•°نخواهم کرد.»
#شهیدسیدعلیحسینی 🍂
@shahidhojajjy