رمان بچه مثبت ۲۲ . روز اردو : ریحان: به تیپ بژ رنگم توی اینه نگاه کردم . معمولا توی اردو ها دوست داشتم ارایش کنم اما این دفعه فقط کرم زدم چون میدونستم متین از این کارا خوشش نمیاد . رسیدم و رفتم داخل دانشگاه. دوربینم و روی شونه ام جابه جا کردم و رفتم سمت گروهمون. متین درحال گفتن نکات ایمنی بود و نگاهش رو بی منظور برای چند ثانیه روی همه چرخوند و خیلی جدی بود فکر کنم منم دید .. متین حرفاش تمام شد و گفت: خب کسی سولی نداره؟ . فرناز با عشوه گفت: میشه شماره مبایلتون و بدین اخه ممکنه لازم بشه. ریحان: متین پوفی کشید و ناراضی شمارشو که از قضا رند بود و گفت و منم فقط نگاهش کردم . با گفتن : بفرمایید سوار شین . همه راه افتادیم و متین جلوتر از همه می رفت . از پشت نگاه متین کردم . در عینی که ساده لباس میپوشید ولی از بقیه بهتر بود . من و یلدا کنار هم نشستیم شقایق و کورش هم کنار هم . بهروز و نازنین هم باهم . .... 🌹پارت۲۳🌹 . با ورود متین همه ساکت شدیم . لیستی که دستش بود را بلا اورد شروع به خوندن اسامی کرد و هرکسی یا با عشوه یا با متلک جواب دادن. رسید به اسم من سرش و بالا نیاورد و منتظر جوابم شد . افکار ریحان: اینطور که معلومه هنوز براش اهمیتی ندارم که نگام نکرد . یه بار دیگه اسمم و خواند اما جوابی دریافت نکرد با مداد روی اسمم و خط زد . افکارم: چه خیال خامی باید انقدر تلاش کنم اول از همه نگام کنه بعد عاشق خودم بکنمش . ای خدا شقایق: ای بمیری چرا جواب نمیدی. ریحان: به متین با اخم نگاه کردم و..... . ادامه دارد✍ نویسنده🌹 الف ستاری .🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 @shahidhojajjy