رمان بچه مثبت _هشتاد_سه . ریحان: جدی روبه کوروش گفتم: مائده را که اذیت نکردی؟ کوروش: اذیت کجابود . بهش گفتم تصادفی دیدمش و بیاد تا برسونمش که گفت: « صلاح نمی بینم باهاتون بیام» بهش گفتم: حداقل یه کافی شاپی چیزی گفت: « دلیلی نمی بینم.» کوروش: اصلا سرش و بالا نیاورد که ببینه با چی اودم . بابام که فهمید ماشینش و بردم میخواست بکشم . فعلا فرار کردم از دستش. بعدشم اگه با موتور گازی هم میرفتم بهتر بود ... ریحان: انقدر خندیده بودیم که هیچ . به این خندیدیم که کوروش چه بدبختی هایی سر این ماشین کشید . ریحان: من گفتم مائده اهل این حرفا نیست. کوروش با حرص از جاش بلند شد و گفت: عه عه برگشته بهم میگه: به حرمت دوستیم با ریحانه باهات برخوردی نکردم. افکار ریحان: ماشالله . آفرین مائده . ریحان: کوروش بد جور خورده بود تو پرش و ماهم سریع رفتیم بیرون از خونشون. .... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری. تایپ: گمنام . @shahidhojajjy