رمان بچه مثبت
#پارت_صد_بیست_پنج
.
ریحان:
من امروز به مادرتون زنگ زدم تا جویای حال مائده بشم که گفتن : چند وقت هست که هم شما و هم مائده اینطوری هستین و حالتون خوب نیست.
ازجاش بلند شد و گفت:
من میرم دوتا ذرت میکزیکی بگیرم . الان برمیگردم.
ریحان:
فهمیدم که میخواد تنها باشه . برای همین چیزی نگفتم و اونم ازمن دور شد.
مبایلم زنگ خورد.
ریحان:
از الو گفتنش فهمیدم که آتوساس(کسی که خیلی آرشام و دوست داشت)
آتوسا:
به به ریحانه خانوم. پارسال دوست و امسال آشنا.
ریحان:
سلام آتوسا جون . خوبی؟ مامانت چطوره؟؟
آتوسا:
خوبم همه خوبیم.
الان کجایی؟؟
ریحان:
بیرونم.
آتوسا:
میشه قرار بزاریم ببینمت؟؟
ریحان:
نه.... وقت ندارم.
افکار ریحان:
کی حوصله داره اینو ببینه . با اون همه آرایش.
🌹سه دقیقه بعد🌹
آتوسا:
ریحانه تو واقعا قصد ازدواج با آرشام را داری؟؟
ریحان:
الان یعنی رفتی سر اصل مطلب؟؟؟
......
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری.
.......
@shahidhojajjy