به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد!😞 🌸حمیدی همرزم شهید علی میوه‌چین، نقل می‌کند: یک روز سعید قنبری را دیدم که لباس تر و تمیزی پوشیده است، گفتم: سعید کجا می‌روی؟ گفت: کارما همه جا شده شناسایی، برای شناسایی می‌روم به گشت شناسایی!😎 بعد از چند وقت او را دیدم و گفتم: از گشت شناسایی چه خبر؟ 🤔گفت: الحمدالله گشت شناسایی تمام شد، حالا گشت رزمی شروع شده است و مادرم را برای گشت رزمی فرستاده‌ام تا موافقت خانواده عروس را بگیرند.😅  بعدازظهر همان روز دوباره سعید را دیدم و گفتم: اوضاع چطوره، مادرت موفق بود یا نه؟ گفت: آره موفق بود. بعد از آن روز ظاهرا رفته بودند و صحبت‌هایشان را کرده و طرف را هم عقد کرده بودند، بعد از یک مدت به او گفتم: سعید آقا انشاء‌الله عروسی کی باید بیاییم؟ 😍گفت: فعلا وقت عملیات است، باید حتما در این عملیات شرکت کنم. به همراه دوست قدیمی‌اش علی میوه‌چین برای عملیات حرکت کردند. در بین راه خمپاره‌ای به ماشین آنها اصابت کرده و سعید درجا شهید🌹 می‌شود ولی علی میوه‌چین به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند. از آنجایی که تمام لباس‌های علی را از تنش در آورده بودند و هیچ مدرکی برای شناسایی به همراه نداشته، امکان شناسایی و یا گرفتن خبر از او نبود.😢 حدود یک ماه همه جا را گشتم، اما هر جا که ما و خانواده‌اش می‌رفتیم و هیچ اثری از او پیدا نمی‌شد.😭 یک شب دلم خیلی گرفته بود، سر صحبت را با خدا باز کردم و گفتم: آخه، خدا، یعنی می‌شود ما یک جورایی بفهمیم که علی کجاست؟😔 در همان حال خوابم برد، درعالم خواب وارد سپاه شدم و رفتم طبقه بالا، دیدم سعید قنبری آنجا ایستاده به او نزدیک شدم و گفتم: سعید تو سالم هستی؟😮 گفت: آره من سالم و سرحال هستم. باورم نمی‌شد، دستم را روی سر و صورتش کشیدم، بغلش کردم و بوسیدمش و بعد گفتم: راستی سعید از علی چه خبر؟ گفت: علی هم خوب است و پیش ماست.🙂 وقتی از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد، قطعا او هم شهید شده است.😭 بعد از این قضیه، یک روز پدر علی در یکی از بیمارستان‌ها عکس شهدایی را که جنازه‌شان شناسایی نشده است را می‌بیند و جنازه یکی از آنها به نظرش می‌آید که پسرش باشد، از مسئولان بیمارستان سوال می‌کند که جسد این شهدا کجاست؟ می‌گویند: آنها را کفن کرده و در تابوت‌ها گذاشته‌اند تا ببرند در قسمت شهدای گمنام به خاک بسپارند.🌹 پدر علی می‌گوید: یکی از این شهدا پسر من است. آنها هم می‌گویند: دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد و تمام تابوت‌ها بسته‌بندی شده و عازم محل برای دفن هستند.🕊 🥀پدر علی با کلی خواهش و التماس آنها را مجبور می‌کند تا تابوت‌ها را باز کنند که پیکر مطهر فرزندش علی میوه‌چین شناسایی کند، همینطور هم شد و پیکرش در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده می‌شود. @sardaraneashgh