ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و راننده ش. خونریزیش شدید بود. نمیذاشت زخمش رو ببندم؛ میگفت: اول اون (راننده ش رو میگفت)، اون زن و بچه داره امانته دست من... کم کم چشماش داشت بسته میشد، بیهوش شد... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396