۴ گفت شاید اما مهره مار من خداست همیشه بهش توکل کردم خودش زندگیمو درست میکنه. در نهایت ناباوری من آقای دکتر خدیجه رو با وجود نارضایتی‌های مادرش گرفت و خدیجه خونش رفت تو یکی از خانه های بالا شهر چند سال گذشت که ی روز ی شماره غریبه افتاد روی گوشیم به شماره نگاه کردم برام آشنا نبود و مشخص بود از خارج از کشوره، جوابشو دادم و گفتم بله؟ دیدم صدای خنده به گوشم خورد گفت که یادته بهت میگفتم آدم به خدا توکل کنه خدا لیاقتشو بهش میده؟ گفتم منیژه! آره تو کجایی؟ گفت با آقای دکتر ازدواج کردم بهم گفت که بریم خارج از کشور زندگی کنید الان شش ماه ایرانیم شش ماه خارج از کشور باورم نمیشد که خدیجه به اینجا رسیده دوباره گفت شماره رو ببین فقط زنگ زدم بهت بگم توکل کن به خدا ❌کپی حرام ❌