۲ سر سفره عقد خودم رو یکی از خوشبخت‌ترین دخترهای فامیل میدونستم ،حتی حسادت توی چشم‌های بعضی از دختر های فامیل می‌دیدم. دوران عقدمون سه ماه بیشتر طول نکشید پدرم همون روزهای اول گفته بود از عقد طولانی خوشم نمیاد خانواده مسعود هم هم نظر پدرم بودن .طی سه ماه جهازیه ابرو داری خریدم رفتیم سر خونه زندگی خودمون . از غربت می‌ترسیدم، ازینکه از مادرم دور بشم نتونم هر وقت دلم تنگ شد برای دیدن پدرم به خونشون برم ، اما به هر حال انتخاب خودم بود حالا باید پای حرفم میموندم گفتم اگر خانوادم نیست مسعود جای خالیشون رو برام پر میکنه ، مسعود میشه همه کس من ... مسعود توی یکی از واحد های که شرکت بهش داده بود زندگی میکرد جهازیم رو همونجا چیندم .کل روز منتظر بودم که شب بشه مسعود بیاد مسعود برام شده بود یه امید زندگی از حق نگذریم اخلاق خوبی داشت کپی حرام ⛔️