۴ خواستم‌ بهش نزدیک بشم و دوسش داشته باشم‌ اما از من‌میترسید و تمایلی به با من بودن نداشت به شوهرم گلایه کردم که گفت چون مادرش نیستی احساس غریبگی میکنه دلم‌ گرفت نباید اینجوری به روم میاورد ولی حقیقت بود من و اون بجه نسبتی نداشتیم شوهرم به جای اینکه منو درک کنه جوری رفتار میکرد انگار که من وجود نداشتم و بود و نبودم براش مهم نیست ی روز طاقت نیاوردم و گفتم اگر منو نمیخواستی چرا گرفتیم؟ به شوخی گفت اخه کسی نبود زیرمو جمع کنه و بهم برسه خیلی ناراحت شدم‌بعدش گفت شوخی بوده و خواست از دلم در بیاره ولی همین باعث شد که نقشه شومی بکشم بدون فکر کردن به عاقبتش اما هنوز برای انجامش مردد بودم نمیدونستم انجام بدم یا نه ی روز داشت بازی میکرد گفتم مامانی بیا جیغ زد گفت تو مامان من نیستی ❌کپی حرام ⛔️