#نامادری ۵
دیگه حسابی کفری شده بودم شوهرم اصلا باهام وقت نمیگذروند همه زندگیش همین بچه بود و این بچه هم منو به هیچ حساب میکرد گلی براش زحمت میکشیدم و به چشمش نمیومد ی روز که شوهرم رفت سرکار بچه رو بردم تو انباری و حسابی ترسوندمش بعدم با ی تیغ شاهرگش رو زدم وقتی تو دستام جون داد تازه فهمیدم چیکار کردم و نمیتونستم نجاتش بدم فوری جنازه ش رو قایم کرد شوهرم که دید بچه نیست پلیس و خبر کرد منتهی خون از زیر در انباری بیرون ریخته بود پلیس اون خون رو که دید منو دستگیر کرد مادر بچه بعد از شنیدن خبر مرگ بچه ش درجا فوت کرد و منم منتظر اعدامم رو بهش گفتم تو ی جانی هستی و حق هیچ ترحمی رو نداری
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️