۱ به واسطه شغل و درامدی که داشتم ادمای زیادی دورم جمع میشدن و به به و چه‌ چه راه مینداختن برام خیلی به خودم مغرور بودم دختر خاله م اسمش مریم بود خیلی زیبا و بی نقص بود. خواستگارای زیادی داشت و منم شیفته این دختر بودم مطمئن بودم که خواستگاری هر کسی برم نه نمیشنوم، به مادرم گفتم من مریم و میخوام برام برو خواستگاری اونم از خدا خواسته که عروسش میشه خواهرزاده ش با خاله م تماس گرفت و هماهنگ کردن برای خواستگاری خاله م تو همون جلسه اول گفت که حوابشون مثبته و مریمم رو حرف پدر مادرش حرف نمیزنه خیلی زود عقد کردیم مریم با اینکه خوشگل بود ولی زیاد باهام وقت نمیگذروند ازم فراری بود منم گذاشتم پای حیای دخترونگیش ❌کپی حرام ⛔️