۴ اومد‌ خواستگاری و همه چیز خوب پیش رفت و دل بابا و مامانمم رو حسابی به دست اورد فقط ی مشکلی داشت به بابام گفت که تمام ارثیه ش که مقدارش هم زیاده دست عموشه و اونم شرطش اینه که با دخکر عموش ازدواج کنه گفت در حال شکایت هستم و میخوام قانونی پس بگیرم فقط تا رمان رای دادگاه ما صیغه بمونیم که عموم متوجه ازدواج من نشه و اموال رو انتقال نده، بابای منم قبول کرد انقدر خوش مشرب بود که ادم به راحتی موم توی دستش میشد گفت محضر اشنا دارم و مشکلی نیست هر موقع بخواید میریم برای صیغه ماهم قبول کردیم که سه روز دیگه بریم محضر، بالاخره انتطار به سر رسید و رفتیم محضر طبق گفته های خودش یک سال طول میکشید که به نتیجه برسه برای همین صیغه یک ساله کردیم و بی هیچ مراسمی رفتیم سر زندگیمون، بیشتر شب ها تنها بودم و میگفت که باید بره خونه عموش تا فکر کنن مجرده خیلی برام سخت بود شوهرم باید کانمود کنه عاشق دختر عموشه عذاب میکشیدم ❌❌