#ظلم ۲
کار به جایی رسید که ما شدیم هجده ساله و مادرم دوتا دختر از شوهرش داشت اگر ما خونه نمیرفتیمم کسی سراغمون رو نمیگرفت و براش مهم نبود کجاییم ما همین طور بی محبت بزرگ شدیم تا اینکه از طریق یکی فهمیدیم که بابای ما تمام این سالها حقوق داشته و مادرمون میگدفته دقیقا پولی که بخاطرش سرزنش میشدیم و سرکوفت میشنیدیم پول بابامون بوده به مادرمون که گفتیم شروع کرد خودزنی و گریه میگفت جرا اینجوری میگید شوهرشم حمایتش میکرد ما رفتیم سرکار و عملا دیگه پولی از مادرمون ندیدیم حتی غذای خونشم ما میخریدیم شوهرش که فوت کرد اوضاع ما بدتر شد همش مادرم میگفت بچه یتیم دارم و خرجشون زیاده کم کم سنمون رفت بالا و زن گرفتیم مامانم از خداش بود که ما میریم از خونه ش ولی بعد از ازدواج ما بدتر شد میگفت
#ادامهدارد
#کپی_حرام