۴ اگه قرار باشه فقط به فکر دیگرون باشم پس کی زندگی کنم؟ توام تو کاری که بهت ربط نداره دخالت نکن. معلوم بود از حرفام دلخور شده چون بدون خداحافظی از من رفت خونشون واقعا تعجب کردم از رفتارها و دیدگاه های فریبا چون پدرو مادرمون خیلی به دیگران کمک میکردن و این رفتارهای فرناز بدجوری تو ذوقم میخورد. چند وقتی گذشت تا اینکه پسر دومم بدنیا اومد و پسرم ماهان که حالا کلاس دوم بود برای امتحان ترم نیاز به کمک داشت که از فرناز کمک خواستم اما بازم با سردی جواب منفی داد و گفت اصلا حوصله ی سروکله زدن با بچه ها رو ندارم ولم کن من خودم هزار تا کار دارم. بعد هم در کمال خونسردی رفت ارایشگاه که موهاش رو رنگ کنه درصورتی که میتونست فردا بره و امروز به من کمک کنه اصلا نمیتونستم فرناز رو درک کنم اون میتونست کمک کنه