۴ ولی بعد از نامزدی اقا معتاد از اب درومد و بابا مجبورم کرد طلاق بگیرم گریه کردم و گفتم من ارشو خیلی دوست داشتم دلم میخواست همه کار بکنم تا ترک کنه اما بابام مجبورم کرد طلاق بگیرم. سه سال بعد از طلاقمو گذروندن یه دوره افسردگی دانشگاه قبول شدم،و بعدش شنیدم ارش ترک کرده و با دختر یکی از اقوامش ازدواج کرده و الان یه دختر چهار ماهه داره. محترم سادات با لبخند گفت من دلم روشنه ان شاالله بزودی یه بخت خوب سراغت میاد. با بغض ادامه دادم ای محترم خانوم این روزا کی برای پسرش میاد سراغ یه زن مطلقه. من سه ما بیشتر نامزد نبودم حتی به اندازه ی پنج بارم همو ندیده بودیم ولی مهر طلاق تو شناسنامه و پیشونیم کوبیده شد. مگه اینکه یه زن مرده بیاد سراغم وگرنه پسر مجرد که محاله براش گفتم که چند وقت پیش یه خاستگار سمج داشتم چند بار مادرشو به خونمون فرستاده بود،هربار ما ردشون میکردیم بازم میومد به التماس که یبار با پسرم حرف بزنید عاشقش میشید. که دیگه مامان به مادرش ماجرای منو